سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سوگند به آنکه جانم در دست اوست، برتر از بردباری با دانش چیزی باچیز دیگر گرد نیامد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

Rita7
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:16بازدید دیروز:8تعداد کل بازدید:23959

کویر :: 86/8/26::  9:42 عصر

گل زند خنده به فردایی دگر

واندر آن فردا که مرگست جلوه گر

چیست در این دنیای فانی آرزو؟!

زنده ماندن ،خوشدلی یا مرگ،بگو؟

کاش می شد نوری زند،ذره ای

بر دل شب چون تمسخر،خنده ای

نیک بودن ،دوست داشتن چون سراب

عشق را بین می زند آتش به آب

باز می بینم که نیست راهی دگر

دلخوشی تنها امید چاره گر

همه نیکی همه خوبی می روند از این جهان

لیک می ماند یکی دلخوش بدن چون سرخوشان

آسمانها را نگر چون اطلسان

دشت را از شقایق ها نشان

شب را پر می کنم باران اشک

تا نباشد روز را معنا و درک

باز می نشینم در حصار این زمان بی درنگ

باز از رویای من کم می شوی ای دل تنگ

                                                                           ترجمه این حقیر از شعر

                                          the flower that smiles today

 written byShelly(1792-1822)

 

 

 

 


کویر :: 86/8/23::  12:36 صبح

ابرها سر به فلک

یه چکاوک تنها


زائردشت سپهر


چاوش عرش خدا


ای چکاوک تو چرا این چنین بیزاری؟


تو ازاین دنیا نیز یکسره غم داری؟


تو که دانی آشیانت نبرد راه به دل


و به عشق پرواز می زنی بال و پری

پس چرا خانه سرد ژاله فرش


نرود از دل و چشمت نظری ؟


از نوای بلبلی اندر دل تاریک جنگل


باشد آرام لرزش بال و پرت


خلوتی خوش بنواز


در سکوت دل شب شاد دلت


از کجا سیل روان


این چنین رقص کنان


می زند موج در این دنیا


گمان؟!


با سرشتی که رود در ملکوت


می زند زخمه به دنیای سکوت


پس نگر بر ره آن پرواز گر


منشین در بند این دنیا دگر


تو سزاواری برای معرفت


معرفت از عرش و از منزلگه قدیسیت

ترجمه حقیر از شعر

to a sky Lark

by William Wordsworth(1770-1850) 


کویر :: 86/8/18::  11:45 عصر

مادر می گرید...

پدر نگران است...

خواهر و برادر شوری دارند...

و اما من؟!...

همه می گریند و خوشحال به وجود ممکنی از ذات هستی

و اما من؟!...

می گریم در بهتی که از کجایم و به کجا خواهم رفت؟!...

آری می گریم چون گم شده ام.

خدایا ، راهم ده ،صبرم ده

مگذار گریه ام بغضی شود نا گشودنی

رهایم کن تا تنها برای تو نفس بکشم...


کویر :: 86/8/1::  9:35 عصر

و شروع شد برگ ریزان

در پس بادهای پاییزی

و می بارد باران

بر زمین های خشک جالیزی

و می ماند بر ترکهای بیابان

آب رودی از سراب نیلی

کاش در این کنج جهان

نشود دل هیچکسی ، گردبادی

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

23959

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
Rita7
::آوای آشنا::
::اشتراک::