گو چگونه ز تو من یاد کنم؟
گره از کار دلم باز کنم؟
شب گذشت و من خسته بیدار
تو بگو،راز تو را با چه وجود فاش کنم؟
تو به خواب آمدی و حال مشوش کردی
حرف دل باز زدی ،جان به آتش کردی
هله کردم که شدم خاک در درگاهت
لب سخن گشت به نجوای دل آگاهت
چشم بستم ببینم رویت
دل ندا داد که حرفم ، روی است
به سخن آمدم و هیچ نبردم فریاد
حال خوش بود که این راز بماند در یاد