ابرها سر به فلک
پشته خاک در کف باد
تک درختی تنها
سایه سارش بی برگ
و من اندیشه کنان
به چه سان بی باران
می رود تا بالا؟
سر به خورشید نگاه؟
تا نسیمی ز سر لطف به من گفت:
به امید وصال جانان
ریشه می راند دراین دشت کویر
تا رسد بر دل آن نور
تا شود مست همان الوه پر شور