سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] دوستان خدا آنانند که به درون دنیا نگریستند ، هنگامى که مردم برون آن را دیدند ، و به فرداى آن پرداختند آنگاه که مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند ، پس آنچه را از دنیا ترسیدند آنان را بمیراند ، میراندند ، و آن را که دانستند به زودى رهاشان خواهد کرد راندند و بهره‏گیرى فراوان دیگران را از جهان خوار شمردند ، و دست یافتنشان را بر نعمت دنیا ، از دست دادن آن خواندند . دشمن آنند که مردم با آن آشتى کرده‏اند . و با آنچه مردم با آن دشمنند در آشتى به سر برده‏اند . کتاب خدا به آنان دانسته شد و آنان به کتاب خدا دانایند . کتاب به آنان برپاست و آنان به کتاب برپایند . بیش از آنچه بدان امید بسته‏اند ، در دیده نمى‏آرند . و جز از آنچه از آن مى‏ترسند از چیزى بیم ندارند . [نهج البلاغه]

Rita7
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:1بازدید دیروز:18تعداد کل بازدید:23903

کویر :: 86/8/26::  9:42 عصر

گل زند خنده به فردایی دگر

واندر آن فردا که مرگست جلوه گر

چیست در این دنیای فانی آرزو؟!

زنده ماندن ،خوشدلی یا مرگ،بگو؟

کاش می شد نوری زند،ذره ای

بر دل شب چون تمسخر،خنده ای

نیک بودن ،دوست داشتن چون سراب

عشق را بین می زند آتش به آب

باز می بینم که نیست راهی دگر

دلخوشی تنها امید چاره گر

همه نیکی همه خوبی می روند از این جهان

لیک می ماند یکی دلخوش بدن چون سرخوشان

آسمانها را نگر چون اطلسان

دشت را از شقایق ها نشان

شب را پر می کنم باران اشک

تا نباشد روز را معنا و درک

باز می نشینم در حصار این زمان بی درنگ

باز از رویای من کم می شوی ای دل تنگ

                                                                           ترجمه این حقیر از شعر

                                          the flower that smiles today

 written byShelly(1792-1822)

 

 

 

 


کویر :: 86/8/23::  12:36 صبح

ابرها سر به فلک

یه چکاوک تنها


زائردشت سپهر


چاوش عرش خدا


ای چکاوک تو چرا این چنین بیزاری؟


تو ازاین دنیا نیز یکسره غم داری؟


تو که دانی آشیانت نبرد راه به دل


و به عشق پرواز می زنی بال و پری

پس چرا خانه سرد ژاله فرش


نرود از دل و چشمت نظری ؟


از نوای بلبلی اندر دل تاریک جنگل


باشد آرام لرزش بال و پرت


خلوتی خوش بنواز


در سکوت دل شب شاد دلت


از کجا سیل روان


این چنین رقص کنان


می زند موج در این دنیا


گمان؟!


با سرشتی که رود در ملکوت


می زند زخمه به دنیای سکوت


پس نگر بر ره آن پرواز گر


منشین در بند این دنیا دگر


تو سزاواری برای معرفت


معرفت از عرش و از منزلگه قدیسیت

ترجمه حقیر از شعر

to a sky Lark

by William Wordsworth(1770-1850) 


کویر :: 86/8/18::  11:45 عصر

مادر می گرید...

پدر نگران است...

خواهر و برادر شوری دارند...

و اما من؟!...

همه می گریند و خوشحال به وجود ممکنی از ذات هستی

و اما من؟!...

می گریم در بهتی که از کجایم و به کجا خواهم رفت؟!...

آری می گریم چون گم شده ام.

خدایا ، راهم ده ،صبرم ده

مگذار گریه ام بغضی شود نا گشودنی

رهایم کن تا تنها برای تو نفس بکشم...


کویر :: 86/8/1::  9:35 عصر

و شروع شد برگ ریزان

در پس بادهای پاییزی

و می بارد باران

بر زمین های خشک جالیزی

و می ماند بر ترکهای بیابان

آب رودی از سراب نیلی

کاش در این کنج جهان

نشود دل هیچکسی ، گردبادی

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

23903

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
Rita7
::آوای آشنا::
::اشتراک::