سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو آزمندند که سیر نشوند . آن که علم آموزد ، و آن که مال اندوزد . [نهج البلاغه]

Rita7
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:2بازدید دیروز:6تعداد کل بازدید:23764

کویر :: 86/9/15::  9:45 عصر

پیرمردی تنها

مآمن او دریا

پسرک در پس او

دیدگان پر از سؤال

که چرا بخت تو را این چنین زاد فلک؟!

پیرمرد می خندد

دیده، دریا دارد

مرگ را جان ندهد

تاس بر می دارد

راه بر می گیرد

باز بازی دگر

گر شکستی در پی

نبود ترس از آن

این قمار با خود من

بر سر جان و تنم

نیک می پندارم

که شود هستی من

زیر آفتاب جهان

ساحلی در دور دست

می زند پارو به آب

دیده دریا فکند

دارد امید وصال

لیک می پندارند

گذراند را زمان

هیچ نتواند گرفت

بهره ای از دریا

پیرمرد بانگ زند

مهربان است دریا

پای در آب زند

می نشند منتظر

روز و شب با دل خویش

تا که می بیند یه شب

هدیه کرد دریا به او

حاصلی از عشقش

پیرمرد با چه غرور

بر خودش می نارد

از سر عشق است که او

هدیه را می بازد

می گذارد آن رها در گوشه ای

تا کند قصد نجات دریا

چونکه دریاست همه هستی او

پیرمرد می خندد

و صدایی گوید ،

که چرا بخت تو را ای چنین زاد فلک؟!

بر اساس رمان  پیرمرد و دریا

اثر Ernest Hemingway



لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

23764

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
Rita7
::آوای آشنا::
::اشتراک::